، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

شیرین کاریهای پسر شیرینتر از عسلم

1393/5/2 3:41
نویسنده : مامان و بابا
264 بازدید
اشتراک گذاری

الان حدودای  ساعت 3.5 بامداده، ماه رمضونه و سحری رو گذاشتم با حرارت ملایم گرم بشه، از فرصت استفاده کردم و اومدم سراغ وبلاگ خاطرات عسلکم!

صبحها که از خواب بیدار میشی خودمو به خواب میزنم، آخه اگه ببینی من خوابم صورتتو میاری نزدیک صورتم و به زبون شیرین خودت با من حرف میزنی و بعدم مثلاً غش غش میزنی زیر خنده، بعدم یه فوت کوچولو به جای بوس... اونوقته که میگیرمت بغل و اونقدر بوست میکنم که خدا میدونه!

مدتیه هرچی دستت میرسه میری از لای نرده ها ی تراس میندازی پایین!

دیروز بابا که برگشت خونه، دیدم جاروی دسته دار آشپزخونه تو دستشه؛ از تو حیاط آورده بودش، اصلاً نفهمیده بودم کی انداختیش! امروز هم بعد از اینکه آب خوردی لیوانتو بردی که بندازی!چشمک
ترسم از اینه که یه وقت چیزی رو روی سر همسایه ها بندازی شیطونک من!شیطان

بعد از اینکه آب خوردی بقیشو میریزی روی فرش!گریه

کلمه چیه رو یاد گرفتی و مدام به هرچیزی اشاره میکنی و میپرسی "چیه؟" سوال

در طول روز بارها تلفن رو میاری و میدی به من و میگی "عمه"! امروز داشتیم با هم عکسهای روی سیستم رو میدیدیم که با دیدن عکس عمه کلی ذوق کردی و همش تکرار میکردی "عمه...عمه..."

وقتی میگم خودتو لوس کن، یه جور خیلی بامزه ای چشاتو میبندی و لبخند میزنی!بوس

روزی چندبار سجاده رو باز میکنی و مثلاً نماز میخونی! چادر نماز من رو هم میاری بهم میدی که منم بخونم!محبت

اینم یه عکس از پسر خلاق من که از هندونه به عنوان صندلی استفاده میکنه!

عین آدم بزرگها میری روی صندلی یا مبل میشینی!

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان معصومه و فاطمه
13 شهریور 93 17:39
سلام کجایی خانووووووووووم قهری با وبلاگت ؟ یا از ما بیزاری نمیای؟ دلمون براتون تنگیدهلبخند] وااای امان از تنبلی
فاطمه نفیسی
5 آبان 93 22:22
عکسات خوشگل بود خیلی mamnoon azizam