، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

گل پسرم در آستانه 16 ماهگی

1393/4/13 15:44
نویسنده : مامان و بابا
933 بازدید
اشتراک گذاری

فدای تو پسر نازم بشم که انشالله تا 1 هفته دیگه 16 ماهه میشی!

میخوام از کارهایی بنویسم که این روزها انجام میدی و ما رو هر روز به خودت عاشقتر میکنی!

دیروز از خستگی وسط هال دراز کشیدم، دیدم رفتی و با زحمت کوسن مبل رو آوردی دادی به من بزارم زیر سرم! واااااااییی نمیدونی اون لحظه چه حسی داشتم که این همه معرفت و مهربونی رو از تو پسر گلم میدیدم! آخه ما هیچوقت یه همچین کاری رو ازت نخواسته بودیم که از قبل یاد گرفته باشی یا اینکه کوسن مبل رو زیر سرمون نذاشته بودیم! میبینی چه گل پسری دارم من!

دوربین رو برای چندمین بار خراب کردی؛ دیگه پرسنل تعمیرگاه دوربین مارو میشناسن و مشتری دائمی شدیم، اخیراً که برای تحویل دوربین رفته بودیم تا من کاراشو انجام بدم تو همه جا رو سرک کشیدی و بعدشم رفتی اتاق مدیریت با یکی از بستگان رییس که تو اتاق بود حسابی ماشین بازی کردی، انگار که صد ساله میشناسیش! موقع برگشت هم به نشونه خداحافظی دستهای کوچولوت رو تکون دادی...

همونطور که قبلاً هم گفته بودم نقاشی کشیدن رو خیلی دوست داری، دوتا سررسید به این کار اختصاص دادیم، خودت خط خطی میکنی، مدادهاتو به ما میدی و میگی که چی بکشیم، قبلاً "چشم چشم دو ابرو ..." رو خیلی دوست داشتی، اما الان علاقه وصف ناپذیری به کشیدن ماشین و جوجه توسط ما داری! من که یه پا طراح اتومبیل شدم، فکر کنم روزی 30-40 تا ماشین و جوجه برات میکشم...

قبلاً با خودکار برات نقاشی میکشیدیم، اما پریروز برای اینکه به نقاشیها یه رنگ و لعابی داده بشه و تو هم بیشتر با رنگها آشنا بشی، یه جعبه مداد رنگی 6 تایی واست خریدم و اینجوری زمان بیشتری صرف نقاشی میشه...

خیلی وقتها میری سرغ کابینت، یه دستمال درمیاری و روی سرامیکها رو دستمال میکشی!

دیروز یه جمله جالب به من گفتی:  "واااااااااییییی  اچی جییز!"  echi به قیچی میگی!

چند تا از کلمات دیگه ای هم که میگی رو اینجا بنویسم خالی از لطف نیست: به شوفاژ میگی "فافا" اسم کوچیک منو "آیا" و بابا رو "آما" میگی؛ هرچیز گردی "پوپ" ؛ هندونه->"هنِنِن"  علو ->"عیو" ؛ ماهی-> "ما"؛ افتاد->"آفا" ؛ غذا -> "گَدا" ؛ ماه-> "ماه"  البته ه رو به غلظت وصف ناپذیری تلفظ میکنی که مبادا با ماهی اشتباه بشه!
عینک->"عینن"؛ داغ->"داگ"؛ ابرو->"ابووو" ؛ بادکنک-> "بابا"؛ باد->"باد" و ...

متاسفانه پارچه های نمدار رو میذاری دهنت، اوایا فکر میکردم ممکنه تشنه باشی؛ اما نه، هر بار لباسهاتو میشورم باید از دسترست دور نگهشون دارم که خشک شن و گرنه یکیشو میگیری دستت و همش میک میزنی!
حتی با دستمال مرطوب هم همین کار رو میکنی!
اولش که یه چیز مرطوب دستت میگیری چند تا نفس عمیق با گفتن ه ه  ه های ممتد سر میدی و شروع میکنی به میک زدن!دلخور
قه قههوقتی وارد یه مغازه یا جایی میشیم که اسپیلت روشن کردن و خنکی مطبوعی داره هم همین نفس عمیق با سبکی که گفتم رو میکشی وروجک خوشگل و ناز خودم!

موقعی که میخوای بوس کنی لباتو میچسبونی به لپ طرف و فوت میکنی!خنده

عاشق ماشین توپ، دمپاییهای مورچه ای و خرسی هستی...

اینم دوتا عکس از تو و معشوقاتت:

یه وقتایی برنج، حبوبات یا چیزایی از این قبیل رو میریزم روی یه ملافه که حسابی بازی کنی... اینم به جای خاک بازی!

دیروز وقتی خواب بودی واست با ماست و رنگ خوراکی رنگ انگشتی درست کردم، تصورم این بود که بیدار شدی خیلی ذوق کنی! اما بر خلاف انتظارم اصلاً خوشت نیومد، آخه کلاً دوست نداری چیزی به دستات بچسبه! غذا هم که میریزه رو دستت دنبال دستمال میگردی که فوراً پاکش کنی!

 

بقیه رو بعداً میام مینویسم!

 

پسندها (2)

نظرات (0)