، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

سه سال و پنج ماه و نه روز گذشت

1395/5/27 23:11
نویسنده : مامان و بابا
307 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد از حدود یک سال، یکدفعه هوس خوندن خاطراتت به سرم زد؛ اومدم و چندتاشو خوندم، هم ذوق کردم، هم بغض، چقدر زود گذشت، کاش بیشتر از اینا از کودکیت لذت میبردم؛ هنوزم دیر نشده و باید به این فکر کنم که نزدیک به سه سال و نیم از میزبانی ما گذشته، از سالهای باقیمانده این ضیافت لذت ببرم؛ انشالله به همین سرعت بزرگ و بزرگتر خواهی شد و روزی میرسه که میری سر خونه و زندگی خودت... اونوقته که باید به کمر دیدنت عادت کنم، پس الانو باید حسابی از فیض وجودت بهرمند بشممحبت

انشالله شکوفه ی گیلاس من بهترین ثمر رو بده و عاقبت به خیر بشه...

از نیمه های فروردین مهد حدیث میذارمت، حوالی سیدخندان، از نظر اسم و رسم خیلی خوبه، اما باز هم با ایده آل های من فاصله داره؛ البته از مهد قبلت خیلی خیلی خیلی بهتره، من دوست دارم مهدکودکی بری که آزاد آزاد باشی، حسابی بازی کنی و از کودکیت لذت ببری، اصلاً آموزش برام مهم نیست، اما متاسفانه مهد این مدلی به این راحتیها و همه جا پیدا نمیشهچشمک

مدیر، پرسنل و مربیهای مهد رو خیلی دوست داری، اسم مربی اصلیت "شهین جونه"، از بین پرسنل هم به قول خودت عاشق "شهنا جونی"؛ من فکر میکنم اسمشون "شهناز جون" باشه! میگی که همه شون مهربونن، البته اوایل تا بیای و به قوانین اینجا عادت کنی کمی اذیت شدی، آخه پرسنل مهد خیلی به اخلاق مدار بودن تاکید دارن، رویکردشون اینه که بچه ها در حالی که بچگی میکنن باید موءدب هم باشن، اما من معتقدم بچه تا 7 سالگی نباید تحت تربیت این مدلی قرار بگیره... البته خودت با شرایط وفق پیدا کردی، اما از اون شیطنتهایی که داشتی کم شده؛ یه کم هم روحیات دخترونه و حساس پیدا کردی که خب شاید یه دلیلش این باشه که همبازیهات دخترن، توی مهد با نگار و بهار خیلی دوستی، قبلاً عاشق سپهر و محمد بودی اما چند ماهه که اونا رفتن کلاس بالاتر و تو هنوز هم به این امید هستی که بری کلاس سمانه جون و دوباره با اونا همکلاس بشیبوس

تقریباً هر روز بعد از مهد یکی دو ساعت توی پارک با دوستات بازی میکنی، اغلب هم با نگار، با هزار عز و التماس راضیتون میکنیم که بریم خونه؛ اگه به شما دوتا باشه که میگید همونجا بخوابیمشیطان

سرسره بازی رو خیلی دوست نداری اما برعکس از تاب بازی خسته نمیشی؛ اصلاً هم مراعات منو نمیکنی، اینقدر میگی زیاد تاب بده که رسماً از کت و کول میفتم و خسته میشم خواب آلود

بعدم معمولاً تو تاکسی خوابت میبره و بعد از پیاده شدن از تاکسی، سر کوچه تا خونه باید بغلت کنمگریه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)