، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

20 ماهگیت مبارک

1393/8/22 23:16
نویسنده : مامان و بابا
935 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم، نفسم، زندگیممحبت 

 

امروز 22 آبان ماهه، و تو 20 ماه و 4 روزه شدی، فرصت سر زدن به وبلاگت خیلی کم پیش میاده، دلم میخواست هر ساعت میومدم و یه چیزی مینوشتم، اما واقعاً نمیشه... خطا 

 

سه روز در هفته رو میریم مدرسه و تو پیش اعظم خانوم میمونی، خداروشکر خیلی بهش دلبسته شدی و مهمتر از اینکه پیشش آرامش داری، روزهای اول موقع جدا شدن از من گریه میکردی، اما حالا چند روزی میشه که مثل یه پسر عاقل از من خداحافظی میکنی و اینطوری من هم اذیت نمیشم...

 

وقتی میرسیم مدرسه از درآوردن کفش و لباسهای بیرون امتناع میکنی و باید با بازی یا یه روش دیگه راضیت کنیم... یکی از علاقمندیهای ویژه ای که داری اینه که خودت تخم مرغ صبحانه ت رو پوست بکنی، فعلاً که ترفند این روزهای من و خاله اعظم همینه، میگیم کفشهاتو دربیار که بشینیم تخم مرغ پوست بکنیم؛ بعد هم با لبخند رضایتی که میزنی ما رو هم خوشحال میکنی...

 

راستی به تخم مرغ میگی مغ و به تخم بلدرچین میگی بیچینی! 

 

بعد از اتمام ساعت مدرسه تو رو میبرم پارک و نیم تا یکساعت اونجا بازی میکنی، عاشق سرسره بازی هستی، مدام هم از این وسیله به اون وسیله میری!

 

علاقه منحصر به فرد دیگه ت هم جمع کردن برگهای درختها از روی زمین و انداختن اونها توی آب جوب هست، خسته هم نمیشی... اغلب تا تموم شدن برگهای اون حوالی این کار رو ادامه میدی!شاکیشاکی   

 

چند وقت پیش کلمات بابا، مامان، آب  و نون رو هر کدوم یک بار روی کاغذ نوشتم و همون موقع خوندم، دفعه دوم که نوشتمشون با کمال تعجب دیدم که همه رو درست گفتی! اما از اونجایی که هنوز به ضرورت یادگرفتن خوندن توی این سن پی نبردم، ادامه ندادم که خوندن یاد بگیری، اونم به این زودی!

البته وقتی م های کلمه مامان رو درشت مینویسم میگی عینک!قه قهه    

کلمات شاخصی که این روزها خیلی به کار میبری رو در ادامه مینویسم:دَمونَد به جای دراومد- کجا وفت به جای کجا رفت- ایشست به جای شکست- وص شد به جای وصل شد، موقع گفتن ر توی کلماتی مثل اداره، زبونت رو تا آخر میاری بیرون و میگی ایداله! خودت تصورشو بکن که چقدر خوردنی میشی!چشمک 

دست نزن رو خیلی قشنگ و واضح و با یه تاکید  خاص میگی که آدم میمیره از خنده!خنده 

 

پا رو میگی پات! سلام رو سمام، گاهی هم سنام! یه وقتهایی هم که خودتو میخوای لوس کنی، یه چیزی میگی، بعد هم به خودت میگی جانم!

 

عسلم و عزیزم و جیگرم هم که معمولاً روزی چندبار ازت میشنویم...

 

 چند هفته پیش با هم توی همایش شیرخوارگان حسینی شرکت کردیم، اونجا پر بود از نی نی، تو هم که عشق نی نی! 

 خیلی گفتنیهایک دیگه هم هست که الان فرصت ندارم بنویسم،  هروقت شد میام و اضافه میکنم

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان محمد متین
23 آبان 93 14:09
سلام به به چه آقا پسر نازی...عزیز دلم... عزیزم یک سوال داشتم ماهم تصمیم داریم انشالله پسری رو ببریم پیش دکتر مرندی برای ویزیت و اینا از چند روزگی باید ببرمش؟یکی از دوستان گفتن اگر از اول نبرم دیگه قبول نمیکنن.یعنی کلا به غیر از آزمایشات روز اول دیگه بقیه رو نبرم انجام بدیم؟ اگر موافقید لینک کنم؟
زهرا ب
27 آبان 93 21:23
سلام عزیزم ان شالله پسر گلت و مامان و باباش سال های سال خوش و سلامت باشن. ممنون عزیزم