، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

سفر به شمال(رامسر)

1392/3/21 12:01
نویسنده : مامان و بابا
331 بازدید
اشتراک گذاری

پنج روز مونده بود که سه ماهت تموم بشه، به پیشنهاد بابایی با خانواده عمو حمید(پسرعموی مامان) رفتیم شمال...

من اولش فکر میکردم با داشتن بچه کوچیک سخت باشه، تصورم این بود که به تو هم بد بگذره، اما خداروشکرهمه چی خوب بود، البته نه به این معنا که تو اذیت نمیکردیمشغول تلفن، به این معنا که از تصور من بهتر بود چشمک!

علی پسرعمو حمید از تو 17 روز کوچیکتره و همش فکر میکردم که اگه 2-3 ساله بودید همبازیهای خوبی برای هم میشدید! (برای بدست آوردن ابعاد علی کوچولو پرسپکتیو رو مدنظر داشته باشید، ماشالله یلیه واسه خودش!)

علی در کل ساکت بود، اما تو گل پسر من هراز گاهی یه گریه ای سرمیدادیگریه، مخصوصاً اگه گرمت

میشد که واویلاابله...

وقتی گریه می افتادی علی میترسید و بغض میکردشیطانسوال

اما روز آخر که تله کابین سوار شدیم، به خاطر اینکه اذیت نشی، گذاشتیمت توی آغوشی و بابایی زحمت همراهی تو رو کشید... حدود 4 ساعت اون تو خواب خواب بودی، آخرش خودم برای شیر بیدارت کردم... اونجا حسابی آبرومونو خریدی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)