، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

عادتهای جدید

امروز میخوام از شیرین کاریهات بنویسم عزیز نازنینم! (امروز 2ماه و 22 روزه هستی) جدیداً یادگرفتی سرمون داد میزنی... اگه کنارت باشیم و محلت ندیم یا حواسمون جای دیگه باشه، یه داد کوچولو میزنی و منتظر عکس العمل ما میمونی، اگه جواب نگیری دوباره تکرار میکنی... سعی میکنم هر روز برات کتاب بخونم، با نگاه به عکسهای کتاب کلی ذوق می کنی و دست وپا میزنی، تا چند روز پیش فقط 5-6 دقیقه به عکسها دقت میکردی و زود خسته می شدی، اما الان معمولاً من خسته میشم و کتاب رو برمی دارم... خوندن کتاب که تموم شد، همچنان عکسهاشو جلو چشمهای قشنگت نگه می دارم، اونوقت نوبت تو میشه و با عکسهاش حرف میزنی یا به عبارتی خودت کتاب رو میخونی... روضه یا موسیقی غمگین میشنوی هم...
8 خرداد 1392

روز پدر

دیروز جمعه روز پدر بود و اولین سالی که قرار بود از بابایی با این عنوان تقدیر بشه! پنجشنبه رفتیم خرید که از طرف دوتامون دوتا کادوی خوشگل براش بگیریم... محمد حسین در حال ددر رفتن برای خرید هدیه روز پدر:   تو هم کلی با مامان همکاری کردی و تو راه گریه نکردی، اما اومدنی خسته و کلافه شده بودی و دلت میخواست یه جای وسیع داشته باشی برای دست و پا زدن! تو ماشین همش غر میزدی، اما تو خونه همینکه گذاشتمت روی تشک، شرو ع کردی به ذوقیدن و جیغیدن و صدا در آوردن! روز بعد هم من یه کیک درست کردم و یه جشن کوچولو گرفتیم...  برای اینکه حداقل یه دونه عکس سه تایی خوشگل داشته باشیم، 15-20 تا عکس گرفتیم، اما حتی یه دونشون خوب نشد،...
7 خرداد 1392

دستکش جورابی

توی این عکس 44 روزته، اینقدر صورتتو چنگ میزدی که حسابی زخم و زیلی شده بود... کش یکی از دستکشهات شل شده بودو همش درش میاوردی، دستکش دیگه ت رو هم شسته بودم و هنوز خیس بود، مجبور شدم یکی از جورابهای نوت رو دستت کنم ...
1 خرداد 1392

ترس و شادی

گل پسرم تا یادم نرفته اینم بنویسم و برم به کارام برسم اسباب بازی که قبلاً گفته بودم از سکه افتاده، حالا با هزارپات ذوق میکنی، اما یه صدای قورباغه و یه صدای مگس داره که ازشون میترسی و میخکوب میشی، اولین بار که گریه افتادی از صداش  ببین چه مامان بابای مردم آزاری داری که از این چیزا برات میگیرن! ...
29 ارديبهشت 1392

محمدحسین و دوربین

آخه من با تو چیکار کنم پسر گلم؟! کلی برای مامان میخندی و ادا در میاری، همینکه دوربین رو میارم از ت عکس یا فیلم بگیرم، سنگین و رنگین یا دوربین رو نگاه میکنی یا دور و برت رو... عکس محمدحسین بعد از لبخند: لباست یه کوچولو دخترونه ست، اینو تو سیسمونی باباجون و مامان جون برای خواهرکوچولوت گرفتن، میخواستم ببینم با لباس دخترونه چه شکلی میشی   داشت یادم میرفت...تو این عکس 2 ماه 12 روزته! ...
29 ارديبهشت 1392

بالاخره از لبخندت عکس گرفتم

٤٧ روزگی  --------------------------- مفضل می‌گوید: از  امام صادق علیه السلام   در مورد طفل پرسیدم که چرا بدون علت می‌خندد یا بدون درد می‌گرید؟ فرمودند: ای مفضل! هیچ طفلی نیست مگر اینکه  امام  را می‌بیند و با ایشان نجوا می‌کند. علت گریه‌اش غایب شدن  امام  از اوست و علت خنده‌اش رو آوردن  امام  به اوست. و وقتی زبانش به سخن باز شد این باب بر او بسته می‌شود و بر قلبش مُهر  فراموشی  زده می‌شود.  (یعنی این ماجرا را از یاد می برد)   ...
22 ارديبهشت 1392

تولد مجدد

امشب 18 اردیبهشت ماه شام رفتیم خونه ی باباجون و مامان جون، یادته که گفتم شب قبل به مناسبت تولدت تارت درست کرده بودم، اما چون خواب بودی نتونستیم عکس بگیریم؟ امشب به همین خاطر دلمون نیومد تولد دو ماهگیت بدون عکس باشه، یه کیک گرفتیم و تولدت رو با اونا جشن گرفتیم عزیز دلم... من و بابایی از وقتی خدا تورو به ما داده اینقدر خوشحالیم که دلمون میخواد لحظه لحظه، داشتنت رو به شادی بشینیم و جشن بگیریم!   ...
19 ارديبهشت 1392

دومین ماهگرد تولد

دیشب تولد 2 ماهگیت رو مثل ماه قبل جشن گرفتیم، یه جشن سه نفره، به جای کیک تارت توت فرنگی درست کردم، اما چون بابایی دیر اومد، خسته بود، تو هم خواب بودی، به همین خاطر عکس نگرفتیم   تولدت مبـــــــــــــــــــــــــارک ...
18 ارديبهشت 1392