، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

رویش اولین و دومین دندون

گل پسرم قبلاً گفته بودم که از 2 ماهگی علائم خارش و ورم لثه ت شروع شده بود؛ روزهای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتی... نزدیک یک ماه و نیم هم کلاً اوضاع مزاجت به هم ریخته بود و روزی 12-13 بار روم به دیوار... حدوداً پنج ماهگی دوتاشون نوک زدن و یه کمی لثه ت رو شکافتن، اما دراومدن کاملشون هم دوهفته ای زمان برد خدا کنه لااقل برای دندونهای دیگه ت اینقدر اذیت نشی بیقراریها و خارش لثه یه وقتایی اشکت رو در می آورد... حالا خدا رو شکر دوتا مروارید کوچیک رو لثه ت داری، خیلی سعی کردم برای این پست ازشون عکس بگیرم اما نشد... همین روزها واست آش دندونی هم میپزم عزیز دلم   غذای کمکی رو نم نمک شروع کردم، روز اول فرنی رو دوست داشتی و خ...
20 شهريور 1392

قربون ماما گفتنت برم من!

امروز برای اولین بار چندبار گفتی ماما! البته الان معنیشو نمیدونی و اتفاقی به زبون میاری، اما اینقدر ذوق کرده بودم که دلم میخواست جیــــــــــغ بکشم... توی معاینه دفعه پیش، دکتر چین های رون رو برات بررسی کرد، گفت یه کم قرینه نیست و احتمال در رفتگی مادرزادی لگن هست، 2-3 جا رو معرفی کرد که ببریم برای سونوگرافی، دوتاشون برای حدود 20-30 روز آینده وقت دادن، اما بیمارستان مفید برای یک هفته بعد، به خاطر همین صبح زود با بابایی راه افتادیم، اول بابایی رو رسوندیم سر کار، بعد دوتایی رفتیم بیمارستان... خیلی شلوغ و نامنظم بود، اما میگفتن دستگاههاشون جدیده و ارزش رفتنشو داره! اولش خیلی دلهره داشتم که نکنه اذیت شی، اما خداروشکر اذیت که نشدی هیچ، ا...
20 شهريور 1392

قندعسلم 5 ماهگیت مبارک

  گل پسرم از یکی دو هفته پیش مثل اینکه خیلی عجله داری برای بلندشدن یا نشستن، تا میزاریمت رو متکا ناراحت میشی و 5-6 دقیقه سر و گردن و پاهاتو بالا میگیری  و تلاش میکنی که بلند شی، موندم چطوری خسته نمیشی! مشابه این عکس: عاشق اینی که بری رو شکم، بعدش برگردی دوباره به پشت، اینقدر هم بامزه ذوق میکنی... اما هرچی خوردی با این کارت بالا میاری! چند روزه سینه خیز که چه عرض کنم کله خیز میری، وقتی به شکم میشی باسنتو تا حد امکان میبری بالا، بعد روی پنچه پات فشار میاری و کلتو سر میدی رو به جلو... دیشب رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بیارم دیدم اومدی تا دم آشپزخونه و سرت رسیده بود به پایه صندلی؛ بازم فشار میدادی که بری...
23 مرداد 1392

گذر روزها...

سلام سلام صدتا سلام بازم خیلی وقته آپدیت نکردم، همش هم تقصیر خودته که نمیذاری! حالا هم که اومدم آپدیت کنم نمیدونم از چی بگم! باور میکنی هنوز دندونت درنیومده؟! علائم آزاردهنده هم هنوز ادامه داره.... خدا میدونه کی تموم میشه... منم دلم نمیاد تو رو به حال خودت بذارم، مواقعی که بیداری یا تو بغلمی یا دارم باهات بازی میکنم ، یا دارم برات شکلک درمیارم به خاطر همین هم به هیچکدوم از کارام نمیرسم تنها کاری رو که میتونم انجام بدم اینه: اونم به این دلیل که صداشو خیلی دوست داری!   یه وقتهایی با هم آواز میخونیم البته تو با آواهای مختلف جیغ میکشی ، صدای زیر، صدای بم... دیروز با هم رفتیم بیرون برای مادرجون یه سری عکس چاپ کردی...
16 مرداد 1392

53 روزگی

جمعه وقت گرفتم ببرمت آتلیه، لباساتو یکی یکی تنت میکنم، ببینم کدوماش اندازت شده و میتونم با خودم ببرم... از عوض کردن لباس خوشت نمیاد، به خاطر همین یچند ساعت درگیر این مسأله بودم و بازی بازی لباساتو تنت میکردم، بعدش هم ازت عکس میگرفتم اینم یه نمونه:   اینم چندتا از عکسهای آتلیه ای گل پسرم :                               ...
15 مرداد 1392

دردسر این روزها

عزیز دلم از حدود 45 روز پیش لثه هات متورم شده و الان دیگه جای دندونات رو لثه پایینیت کاملاً مشخصه، فکر کنم چیزی به دراومدنشون نمونده باشه... روزا همش بیقراری، لثه ت به شدت میخاره، برات ژل بی حسی میزنم کمی تسکینش میده اما موقتیه! کار هر روز منم شده بغل گرفتن و چرخوندن یا مشغول کردنت که دردشو یادت بره... قبل از اینکه بغلت بگیرم صورتمو حسابی با صابون میشورم، آخه با ولع چونمو به لثه میکشی که آرومت کنه خلاصه اینکه من و بابایی همش خدا میخوایم دندون کوچولوت دربیاد و کمتر اذیت شی... ...
29 تير 1392