، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

قندعسلم 5 ماهگیت مبارک

  گل پسرم از یکی دو هفته پیش مثل اینکه خیلی عجله داری برای بلندشدن یا نشستن، تا میزاریمت رو متکا ناراحت میشی و 5-6 دقیقه سر و گردن و پاهاتو بالا میگیری  و تلاش میکنی که بلند شی، موندم چطوری خسته نمیشی! مشابه این عکس: عاشق اینی که بری رو شکم، بعدش برگردی دوباره به پشت، اینقدر هم بامزه ذوق میکنی... اما هرچی خوردی با این کارت بالا میاری! چند روزه سینه خیز که چه عرض کنم کله خیز میری، وقتی به شکم میشی باسنتو تا حد امکان میبری بالا، بعد روی پنچه پات فشار میاری و کلتو سر میدی رو به جلو... دیشب رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بیارم دیدم اومدی تا دم آشپزخونه و سرت رسیده بود به پایه صندلی؛ بازم فشار میدادی که بری...
23 مرداد 1392

گذر روزها...

سلام سلام صدتا سلام بازم خیلی وقته آپدیت نکردم، همش هم تقصیر خودته که نمیذاری! حالا هم که اومدم آپدیت کنم نمیدونم از چی بگم! باور میکنی هنوز دندونت درنیومده؟! علائم آزاردهنده هم هنوز ادامه داره.... خدا میدونه کی تموم میشه... منم دلم نمیاد تو رو به حال خودت بذارم، مواقعی که بیداری یا تو بغلمی یا دارم باهات بازی میکنم ، یا دارم برات شکلک درمیارم به خاطر همین هم به هیچکدوم از کارام نمیرسم تنها کاری رو که میتونم انجام بدم اینه: اونم به این دلیل که صداشو خیلی دوست داری!   یه وقتهایی با هم آواز میخونیم البته تو با آواهای مختلف جیغ میکشی ، صدای زیر، صدای بم... دیروز با هم رفتیم بیرون برای مادرجون یه سری عکس چاپ کردی...
16 مرداد 1392

53 روزگی

جمعه وقت گرفتم ببرمت آتلیه، لباساتو یکی یکی تنت میکنم، ببینم کدوماش اندازت شده و میتونم با خودم ببرم... از عوض کردن لباس خوشت نمیاد، به خاطر همین یچند ساعت درگیر این مسأله بودم و بازی بازی لباساتو تنت میکردم، بعدش هم ازت عکس میگرفتم اینم یه نمونه:   اینم چندتا از عکسهای آتلیه ای گل پسرم :                               ...
15 مرداد 1392

دردسر این روزها

عزیز دلم از حدود 45 روز پیش لثه هات متورم شده و الان دیگه جای دندونات رو لثه پایینیت کاملاً مشخصه، فکر کنم چیزی به دراومدنشون نمونده باشه... روزا همش بیقراری، لثه ت به شدت میخاره، برات ژل بی حسی میزنم کمی تسکینش میده اما موقتیه! کار هر روز منم شده بغل گرفتن و چرخوندن یا مشغول کردنت که دردشو یادت بره... قبل از اینکه بغلت بگیرم صورتمو حسابی با صابون میشورم، آخه با ولع چونمو به لثه میکشی که آرومت کنه خلاصه اینکه من و بابایی همش خدا میخوایم دندون کوچولوت دربیاد و کمتر اذیت شی... ...
29 تير 1392

تولد 4 ماهگی با تأخیر

پسر نازم 4 ماهه شدنت رو البته با 6 روز تأخیر بهت تبریک میگم مثل روال ماههای قبل کیک هم برات درست کردم، اما متأسفانه دوشنبه هفته پیش پدربزرگ پدری بابا فوت شدن، خدا رحمتشون کنه و به بازماندههاشون صبر بده ... واکسن 4 ماهگی رو هم شنبه زدی... خدا رو شکر مثل 2 ماهگی اذیت نشدی، فقط شب تب کردی و تا صبح خوب خوب شدی عزیزم قد و وزنت هم خداروشکر مثل همیشه عاالی بود       ...
24 تير 1392

مشهدی سیدمحمدحسین

قربون گل پسرم برم که مشهدی شده... مشهد خیلی هوا گرم بود، منم به خاطر اینکه گرمازده نشی یا صبح زود میبردمت حرم یا شب، خدارو شکر کالسکه تو رو هم با خودمون بردیم و هرجا میرفتیم تو رو توی کالسکه میذاشتیم که اذیت نشی... اولش با کنجکاوی تمام اطرافو نگاه میکردی، بعدم تو کالسکه خوابت میبرد تو حرم محو تماشای آینه کاریها شده بودی و کلی ذوق میکردی... الان که دارم این مطلب رو مینویسم کمتر از 28 ساعت مونده 4 ماهه بشی، اگه چیزی رو بگیریم جلوت میتونی خودت دستاتو بیاری سمتش و بگیریش، امروز برای اولین بار شست پاتو با دست آوردی گذاشتی تو دهنت، حیف که نشد عکس بگیرم... کلی از موهات ریخته، مخصوصاً سمت چپ سرت که تقریباً کچل شده! موقع...
17 تير 1392

گل گشت

گل پسرم امروز داریم میریم مشهد... اولین سفر زیارتی تو میشه... امیدوارم گرمای هوا اذیتت نکنه این روزها من و تو و بابایی خیلی شبها میریم بیرون، آخه از هوای آزاد خیلی خوشت میاد، کلی کیف میکنی و سرحال میشی...   یه کم هم از شیطونیهات بگم: وقتی که آب یا دارو میدم بخوری دستامو محکم میگیری و خیلی وقتها میریزیش روی خودت، امروز تو یه کاسه آب ریخته بودم و با قاشق میدادم بهت که محکم زدی زیر دستم و کاسه خورد تو لپتو تمام آبش ریخت وی صورت ماهت! حسابی هاج و واج مونده بودی و بعدشم کلی ذوق کردی ...
17 تير 1392

هنرهای تازه

گل پسرم دو روز دیگه سه ماه و نیمه میشی... جدیداً یاد گرفتی اگه چیزی رو دوست نداشته باشی بخوری، لباتو محکم به هم فشار بدی و نذاری بریزم تو دهنت، هیچ روزنه ای برای ورود حتی قطره چکون نمیذاری! پیش از اینا از چیزی بدت میومد یا تفش میکردی یا گریه میکردی موقع خوردنش...   حالا دیگه استاد غلت زدن شدی، پریروز پشت هم چندتا غلت زدی که اگه جلوتو نمیگرفتیم از زیر صندلی سر در میاوردی نفسم! جالبه که تو خواب هم غلت میزنی! موقع شیرخوردن اینقدر بازی در میاری که نگو! همش دوست داری اطرافو رصد کنی، اینقدر ورجه وورجه میکنی که گرسنگی و خواب آلودگی با هم میاد سراغت، اونوقت مامان رو بیچاره میکنی! قضیه starvation سیستم عامل اتفاق می افته!(گرسن...
1 تير 1392