سفر به شمال(رامسر)
پنج روز مونده بود که سه ماهت تموم بشه، به پیشنهاد بابایی با خانواده عمو حمید(پسرعموی مامان) رفتیم شمال... من اولش فکر میکردم با داشتن بچه کوچیک سخت باشه، تصورم این بود که به تو هم بد بگذره، اما خداروشکرهمه چی خوب بود، البته نه به این معنا که تو اذیت نمیکردی ، به این معنا که از تصور من بهتر بود ! علی پسرعمو حمید از تو 17 روز کوچیکتره و همش فکر میکردم که اگه 2-3 ساله بودید همبازیهای خوبی برای هم میشدید! (برای بدست آوردن ابعاد علی کوچولو پرسپکتیو رو مدنظر داشته باشید، ماشالله یلیه واسه خودش!) علی در کل ساکت بود، اما تو گل پسر من هراز گاهی یه گریه ای سرمیدادی ، مخصوصاً اگه گرمت میشد که واویلا ... وقتی گریه می افتادی علی میترسی...
نویسنده :
مامان و بابا
12:01